پیوند عاشقانه ماپیوند عاشقانه ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره
فرشته عزیزمافرشته عزیزما، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

***هدیه خدا***

دیابت بارداری ...

سلام وروجک قشنگم مامان فدای تکون خوردن هات بشه که اینقدر شیطونی شدی و زیاد تکون میخوری وقتی به دکتر گفتم که زیاد تکون میخوری ، گفت عالیه و نشونه سلامتیشه و من حسابی ذوق کردم . 11بهمن وقتی جواب ازمایش دیابت بارداریمو گرفتم دیدم که قندم بالاست خیلییییییییی نگران و ناراحت شدم نگران برای سلامتی وروجکم و ناراحت به خاطر اینکه دیگه با اینهمه مواظبت و استراحت و امپول و دارو تحمل انسولین رو نداشتم خیلی غصه ام شد و بابا رضا همش دلداریم میداد که ایشالا چیز مهمی نیست ، چند روز بعد نوبت دکتر داشتم تا اون روز کلی دعا کردم که قندم زیاد بالا نباشه و دکترم بهم انسولین نده چون میدونستم دکترم به شدت محتاطه و همه این استراحت و داروها برای احتیاطه ...
29 فروردين 1394

بعد از مدتها ...

سلام دخملی عزیزم امروز بعد از مدتها اومدم که برات بنویسم ، از اتفاقات این چند وقت .... ببخشید که این مدت نتونستم وبلاگت رو اپ کنم آخه حالم اصلا خوب نبود و استراحت مطلق بودم و دوران بدی رو گذروندم ، پر از استرس و دلهره ، ولی خداروشکر الان خوبم  خدارو صد هزار بار شکر که تو الان سالمی و داری حسابی شیطونی میکنی و لگد میزنی فدات شم  خدایا شکرتتتتتتتتتتتتت ...
25 فروردين 1394

1393/10/9

  سلام فندق خوشگلم امروز با باباجون رضا رفتیم سونوی غربالگری دوم که خیالمون راحت شه که فسقلی مون سالمه ، دلمون یه عالمه برای دیدن رو ماهت و شنیدن صدای قلب کوچولوت تنگ شده بود ، لحظه شماری میکردیم که نوبتمون شه و بیاییم روی ماهت رو ببینیم .توی مطب حسابی معطل شدیم دیگه تصمیم گرفتیم پیش این سونوگرافی نیاییم چون مامانی به خاطر سلامتی تو وروجک نباید زیاد بشینه و خسته بشه و منشی خانم دکتر خلی اذیتمون کرد بالاخره نوبت ما شد ولی نذاشتن که بابا رضا بیاد داخل ، دلم برای بابایی خیلی سوخت آخه خیلی ذوق داشت که توروببینه ولی حسابی توی ذوقش خورد ، خانم دکتر بدجنس هرچی اصرارکردیم نذاشت بابایی بیاد داخل امروز قراربود جنسیتت هم مع...
26 بهمن 1393

گاهی...

گاهی گمان نمی کنی و میشود گاهی نمی شود که نمی شود. گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است. گاهی نا گفته قرعه به نام تو می شود .گاهی گدای گدایی وبخت با تو نیست. گاهی تمام شهر گدای تو می شود.
14 دی 1393

1393/9/27

  سلام جوجه خوشگلم امروز صبح وقت سونوی ان تی داشتم ،هم نگران بودم و هم هیجان زده ، به خاطر  تو وروجک نگران بودم و خدا خدا میکردم که همه چیز خوب باشه و هیجان داشتم که زودتر نوبتم شه و بیام روی ماهت رو ببینم راستش دلم برای دیدنت خیلیییییییییییییی تنگ بود نمیدونم چرا اینقدر بی صبر و حوصله شدم فقط دوست دارم روزها زودتر بگذرن تا تو عزیزدلم بیای بغلم دلم برای دیدن روی ماهت پر میکشه امروز بابا رضا کلاس داشت برای همین نتونست باهامون بیاد و بابابزرگ عزیز (بابای مامان) زحمت کشیدن و مارو تا سونوگرافی رسوندن . خانم دکتر خیلی دیر تشریف آوردن و من مجبور شدم دو ساعت منتظر بشینم حسابی خسته شده بودم  که دیدم بابا...
1 دی 1393